من
کمی
دیر
به دنیای تو
پیوستم و این
قسمتی است
که من
سخت از آن دلگیرم......
بِتاب بر ساقہام
بِبار بر ریشہام
خودت را بہ من پیوند بزن
من هرلحظہ
درحالِ افتادنم...
دل از دل بکندم که تا دل تو باشی
ز جان هم بریدم که جان را تو جانی
ز خون بر رخ من بدیدی نشانها
کنون رفت کارم گذشت از نشانی
کاش این دل بتواند که رهایت بکند
یا که از خاطره ها باز صدایت بکند
رفتی و مانده نشان بر دل ما...
بازگردی، همه ی عشق فدایت بکند
من همه در حکم توام
تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم
من کم از آنم که تویی ..